چگونه زندگی را از صفر آغاز کنیم؟
start-life
قهرمان داستانی که میخواهیم با شما درمیان بگذاریم، ثابت کرده که هیچوقت برای شروع یک زندگی تازه دیر نیست. آندری در ۴۹ سالگی شغلاش را ترک کرد، سبک زندگیاش را تغییر داد و یک دانشجو شد.
4.6
میلاد شکیب
20064
چگونه زندگی را از صفر آغاز کنیم؟
Vidoal
قهرمان داستانی که میخواهیم با شما درمیان بگذاریم، ثابت کرده که هیچوقت برای شروع یک زندگی تازه دیر نیست. آندری در ۴۹ سالگی شغلاش را ترک کرد، سبک زندگیاش را تغییر داد و یک دانشجو شد. در حال حاضر، چهار سال بعد از این تصمیم، او مدرک وکالت گرفته که همیشه یکی از آرزوها و رویاهای زندگیاش بوده است. در ادامه داستان زندگی او را از زبان خودش میخوانید.
خواهرم تبلیغی از شرکتی را در روزنامه دید که به دنبال کارمند دفتر اسناد رسمی میگشتند. آنها به دنبال کسی بودند که بدون اینکه به صفحه کلید نگاه کند، بتواند بهسرعت تایپ کند. خواهرم به من زنگ زد و گفت: «تو خیلی خوب تایپ میکنی و همیشه دوست داشتی وکیل بشی. سعیات رو بکن. شاید شانس بهت رو کنه.» راست میگفت. وقتی نوجوان بودم، رویای شغلیام وکیل شدن بود. اما وقتی سنات در مرز ۵۰ سالگی باشد، آیا میشود بهراحتی مسیر زندگی را عوض کرد؟ این ایده عجیب به نظر میرسید و مرا میترساند.
من یک شیمیدان هستم، اما حتی در دوران دانشگاه در زنجیره تامین (supply chain) کار میکردم. این شغل مرا اغنا میکرد. گرچه اصلا دوستش نداشتم اما به من اجازه میداد برنامهریزی زندگیام دست خودم باشد. خوبی شغلم این بود که میتوانستم در محلی در نزدیکی خانهام کار کنم و چون پدر و مادرم بهشدت مریضاحوال بودند، در هنگام نیاز میتوانستم بهراحتی به آنها سر بزنم و از آنها مراقبت کنم.
بعد از ۴۰ سالگی، در حالی که ابتدا مادر و بعد پدرم را از دست داده بودم، فکر کردم کارم را تغییر بدهم یا حتی شغل دومی انتخاب کنم. برای اولین بار بود که میتوانستم به خودم فکر کنم و زمان رویاپردازی و برنامهریزی فرارسیده بود. اما نمیتوانستم تصور کنم چطوری شغلی در حوزه وکالت پیدا کنم یا به یک دفتر اسناد رسمی یا وکالت بروم و به آنها بگویم «من میخوام اینجا کار کنم». قبل از هر چیز، چنین شغلی نیاز به سالها تحصیل در مدارس وکالت و همچنین مدرک وکالت داشت. نداشتن توان درونی، عدم اعتماد به نفس و ترس از اینکه در این سن و سال دیگر زمان چنین کارهایی نیست، مرا از تصمیمهایم منصرف میکرد.
با این حال، همه چیز به این شکل تغییر کرد: من، یک مرد ۴۹ ساله، که جراحیهای زیادی روی مفاصلش انجام داده بود، با یک عصا وارد دفتر اسناد رسمی شدم و گفتم: «آیا نیاز به یک دستیار دارید؟ من رو استخدام کنید. میتونم با انگشتانم بدون اینکه به صفحه کلید نگاه کنم، خیلی سریع تایپ کنم. من حقوقدان نیستم، اما توانستم در دادگاهی که بین من و بانک ورشکستهای که پساندازهایم را در آن گذاشته بودم برگزار شد، پیروز شوم. من قانون را بهخوبی میشناسم». به طرز عجیبی در آن زمان اعتماد به نفس داشتم و دنبال حقوق زیاد هم نبودم و خیلی صادقانه گفتم: «حاضرم با کمترین حقوق کارم را شروع کنم». رئیس آینده من، بدون اینکه حرفی بزند، حرفهایم را شنید و از من خواست یک متن کوتاه را تایپ کنم. بعد از این کار، مرا به کار در دفترش دعوت کرد و گفت: «حقوقت ۳۵۰ دلاره. اگر بتونی خودت رو ثابت کنی، حقوقت رو بیشتر میکنم». روز بعد من کارمند دفتر اسناد رسمی شدم.
خیلی خوشحال بودم. برای سالهای متمادی یک زندگی دوگانه داشتم: بهعنوان یک مدیر ثروتمند کار میکردم، اما تمام اوقات فراغتم را صرف مطالعه کتاب قانون میکردم و پیش از رفتن به تختخواب کتاب قانون مدنی را میخواندم. دلیل این علاقه عمیق، کشمکش همیشگی من با سیستمهای بوروکراتیک بود. یک حقوقدان خودآموخته بودم و توقع داشتم در مورد خودم و دوستانم تصمیمهای عادلانه گرفته شود. علاقه و درگیری من از یک قرار ناموفق در یک دفتر وکالت شروع شد. پدر من سرباز جنگ بود، اما آنها در محاسبات ارث و میراث، مزایای پدرم را حساب نکردند. از کوره در رفتم. من از قانون سر درمیآوردم و میدانستم حق با من است. یک شکایتنامه تنظیم کردم و ادعای من در دادگاه پذیرفته شد و دادگاه را برنده شدم. حتی یکی از وکیلها از من بهدلیل اینکه تعمق کافی در جزئیات مورد شکایت نکرده بودم، طلب عذرخواهی کرد. البته در نهایت، پس از دادگاه، با هم رفیق شدیم.
این مورد برایم الهامبخش بود. شروع کردم به کمک به دوستان و خویشاوندان در تنظیم شکایتنامه و اصلاح متن قراردادهایشان. بهوضوح میفهمیدم که بسیاری از ادارات از بیسوادی ما در قانون سوءاستفاده میکنند. اما ما فقط با سلاح خودشان میتوانستیم با آنها مبارزه کنیم: خواندن دقیق قوانین، پیدا کردن یک تفسیر از جملات و بندهای مبهم و از همه مهمتر نوشتن دقیق و واضح شرایط و وضعیت روی یک کاغذ. برایم غیرمنتظره بود اما از این جنگها خوشم میآمد. دفاع از حقوق دیگران و محافظت از آنها در برابر بیعدالتی هنگام پیروزی در مجادلهها و دادگاهها به من احساس غرور میداد و به ماموران و کارمندان ادارات ثابت میکرد نمیتوانند با گفتن چند جمله تخصصی بیمعنی، از شر آدمها بهسادگی خلاص شوند.
و حالا در دفتر اسناد رسمی، بیشتر به این مسئله فکر میکردم که بهعنوان یک مشاور حقوقی کار کنم. من ایمیلهای زیادی را که در حوزههای مربوط به قانون مدنی بود مطالعه میکردم. مقالههای زیادی در این مورد خواندم. و هر موقع بیشتر دقیق میشدم، میفهمیدم که بین یک حقوقدان آماتور و یک حقوقدان حرفهای زمین تا آسمان فرق هست. دانش نظاممند در این حوزه و از آن مهمتر مدرک نداشتم که بدون آن هیچ ارتقایی در کارم اتفاق نمیافتاد. رئیسم، که همیشه پشتیبانم بود، مرا متقاعد کرد که مدرک تحصیلی در حوزه حقوق بگیرم. اما اصلا مرد جوانی نبودم و نمیتوانستم تصور کنم کنار جوانهایی در کلاس درس بنشینم که هنوز سبیلهایشان درنیامده است. این فکر مرا نگران میکرد. نگران بودم تصمیم اشتباهی بگیرم. اما در نهایت در موسسه ملی قانون ثبت نام کردم.
گاهی اتفاق میافتاد که به همکارانم بگویم دوباره دانشجو شدهام و این مسئله احساس بدی به من میداد. احساس میکردم از پس این کار برنمیآیم و درس خواندن برایم دشوار است. حافظه و تمرکزم مثل گذشته خوب کار نمیکرد. اما کمکم به شرایط جدید عادت کردم و در طول سه سال تحصیل فقط یک بار نمره B گرفتم و بقیه نمراتم عالی بود. الان با یک اعتقاد راسخ میتوانم بگویم در هر سنی میتوان درس خواند.
نمرات عالی و گرفتن مدرک حقوق، برایم لذتبخش و بسیار راضیکننده بود. همچنان دوست داشتم یاد بگیرم و باز هم یاد بگیرم. با این حال، مهمترین نکته در مورد شغل جدیدم این موضوع است که براساس یک انتخاب آگاهانه انجام شد. این بار دیگر مانند دوران جوانی دست به اشتباه نزدم و به همین دلیل به خودم افتخار میکنم.
دوستانم بارها به من گفته بودند که تغییر شغل در سن ۴۹ سالگی نیاز به یک انگیزه جدی و شهامت دارد زیرا آدمها معمولا در این سن بیشتر به نیازهای دوران بازنشستگی خود فکر میکنند. اما در مورد من این موضوع برعکس بود. تصمیم به تغییر شغل یک تسکین فوقالعاده برایم بود: دیگر نیازی نیست که فقط برای پول کار کنم و زمان کافی برای رسیدن به اهداف شغلیام دارم (خوشبختانه، حقوقدانها هیچ محدودیتی ندارند). چیزی که در مورد شغلم دوست دارم این است که یک سردفتر دفتر اسناد رسمی یا حقوقدان همیشه در فاصلهای مشخص از طرفین یک توافق یا دعوای حقوقی قرار دارد. دادستان همیشه متهم میکند، وکیل همیشه دفاع میکند و وکیل یک شرکت همیشه به دنبال منافع شرکتش است. اما یک سردفتر موانع قانونی، حقوق طرفین و تعهدات آنها را مانند یک داور بیان میکند. این استقلال برایم بسیار جذاب است.
من هدف اصلی را در زندگی در کمک کردن به دیگران برای احقاق حقوقشان میبینم. دانش شغلیام به من کمک میکند تا از حقوق مردم در مقابل سیستمهای بوروکراتیک درندهخو دفاع کنم، عدالت را برقرار کنم و این کار به من حس رضایت و قدرت فوقالعادهای میدهد.
فقط ۹ ماه پس از شروع کارم در دفتر اسناد رسمی، حقوقم بیشتر شد و این مسئله هر سه ماه یکبار اتفاق میافتد. اکنون امنیت شغلی دارم و بهزودی در امتحانی شرکت میکنم که قبولی در آن به من اجازه داشتن کارت ویزیت میدهد. آینده شغلیام روشن است و سرشار از انگیزه و رضایت هستم و میدانم کجا ایستادهام. موفق شدم ترسم را مدیریت و بر پیچیدگیهای روانیام غلبه کنم و حالا پر از انگیزهام. شاید این حرفهایم ادعای زیادی باشد اما دوست دارم کشورم برای مردم جای بهتری برای زندگی باشد و امیدوارم آنها برای قانون احترام بیشتری قائل شوند. بهتر است بگویم من راه و هدفم را در زندگی پیدا کردهام، چیزی که پیش از این خلا بزرگی در زندگیام بود.
منبع: brightside
خواهرم تبلیغی از شرکتی را در روزنامه دید که به دنبال کارمند دفتر اسناد رسمی میگشتند. آنها به دنبال کسی بودند که بدون اینکه به صفحه کلید نگاه کند، بتواند بهسرعت تایپ کند. خواهرم به من زنگ زد و گفت: «تو خیلی خوب تایپ میکنی و همیشه دوست داشتی وکیل بشی. سعیات رو بکن. شاید شانس بهت رو کنه.» راست میگفت. وقتی نوجوان بودم، رویای شغلیام وکیل شدن بود. اما وقتی سنات در مرز ۵۰ سالگی باشد، آیا میشود بهراحتی مسیر زندگی را عوض کرد؟ این ایده عجیب به نظر میرسید و مرا میترساند.
من یک شیمیدان هستم، اما حتی در دوران دانشگاه در زنجیره تامین (supply chain) کار میکردم. این شغل مرا اغنا میکرد. گرچه اصلا دوستش نداشتم اما به من اجازه میداد برنامهریزی زندگیام دست خودم باشد. خوبی شغلم این بود که میتوانستم در محلی در نزدیکی خانهام کار کنم و چون پدر و مادرم بهشدت مریضاحوال بودند، در هنگام نیاز میتوانستم بهراحتی به آنها سر بزنم و از آنها مراقبت کنم.
بعد از ۴۰ سالگی، در حالی که ابتدا مادر و بعد پدرم را از دست داده بودم، فکر کردم کارم را تغییر بدهم یا حتی شغل دومی انتخاب کنم. برای اولین بار بود که میتوانستم به خودم فکر کنم و زمان رویاپردازی و برنامهریزی فرارسیده بود. اما نمیتوانستم تصور کنم چطوری شغلی در حوزه وکالت پیدا کنم یا به یک دفتر اسناد رسمی یا وکالت بروم و به آنها بگویم «من میخوام اینجا کار کنم». قبل از هر چیز، چنین شغلی نیاز به سالها تحصیل در مدارس وکالت و همچنین مدرک وکالت داشت. نداشتن توان درونی، عدم اعتماد به نفس و ترس از اینکه در این سن و سال دیگر زمان چنین کارهایی نیست، مرا از تصمیمهایم منصرف میکرد.
با این حال، همه چیز به این شکل تغییر کرد: من، یک مرد ۴۹ ساله، که جراحیهای زیادی روی مفاصلش انجام داده بود، با یک عصا وارد دفتر اسناد رسمی شدم و گفتم: «آیا نیاز به یک دستیار دارید؟ من رو استخدام کنید. میتونم با انگشتانم بدون اینکه به صفحه کلید نگاه کنم، خیلی سریع تایپ کنم. من حقوقدان نیستم، اما توانستم در دادگاهی که بین من و بانک ورشکستهای که پساندازهایم را در آن گذاشته بودم برگزار شد، پیروز شوم. من قانون را بهخوبی میشناسم». به طرز عجیبی در آن زمان اعتماد به نفس داشتم و دنبال حقوق زیاد هم نبودم و خیلی صادقانه گفتم: «حاضرم با کمترین حقوق کارم را شروع کنم». رئیس آینده من، بدون اینکه حرفی بزند، حرفهایم را شنید و از من خواست یک متن کوتاه را تایپ کنم. بعد از این کار، مرا به کار در دفترش دعوت کرد و گفت: «حقوقت ۳۵۰ دلاره. اگر بتونی خودت رو ثابت کنی، حقوقت رو بیشتر میکنم». روز بعد من کارمند دفتر اسناد رسمی شدم.
خیلی خوشحال بودم. برای سالهای متمادی یک زندگی دوگانه داشتم: بهعنوان یک مدیر ثروتمند کار میکردم، اما تمام اوقات فراغتم را صرف مطالعه کتاب قانون میکردم و پیش از رفتن به تختخواب کتاب قانون مدنی را میخواندم. دلیل این علاقه عمیق، کشمکش همیشگی من با سیستمهای بوروکراتیک بود. یک حقوقدان خودآموخته بودم و توقع داشتم در مورد خودم و دوستانم تصمیمهای عادلانه گرفته شود. علاقه و درگیری من از یک قرار ناموفق در یک دفتر وکالت شروع شد. پدر من سرباز جنگ بود، اما آنها در محاسبات ارث و میراث، مزایای پدرم را حساب نکردند. از کوره در رفتم. من از قانون سر درمیآوردم و میدانستم حق با من است. یک شکایتنامه تنظیم کردم و ادعای من در دادگاه پذیرفته شد و دادگاه را برنده شدم. حتی یکی از وکیلها از من بهدلیل اینکه تعمق کافی در جزئیات مورد شکایت نکرده بودم، طلب عذرخواهی کرد. البته در نهایت، پس از دادگاه، با هم رفیق شدیم.
این مورد برایم الهامبخش بود. شروع کردم به کمک به دوستان و خویشاوندان در تنظیم شکایتنامه و اصلاح متن قراردادهایشان. بهوضوح میفهمیدم که بسیاری از ادارات از بیسوادی ما در قانون سوءاستفاده میکنند. اما ما فقط با سلاح خودشان میتوانستیم با آنها مبارزه کنیم: خواندن دقیق قوانین، پیدا کردن یک تفسیر از جملات و بندهای مبهم و از همه مهمتر نوشتن دقیق و واضح شرایط و وضعیت روی یک کاغذ. برایم غیرمنتظره بود اما از این جنگها خوشم میآمد. دفاع از حقوق دیگران و محافظت از آنها در برابر بیعدالتی هنگام پیروزی در مجادلهها و دادگاهها به من احساس غرور میداد و به ماموران و کارمندان ادارات ثابت میکرد نمیتوانند با گفتن چند جمله تخصصی بیمعنی، از شر آدمها بهسادگی خلاص شوند.
و حالا در دفتر اسناد رسمی، بیشتر به این مسئله فکر میکردم که بهعنوان یک مشاور حقوقی کار کنم. من ایمیلهای زیادی را که در حوزههای مربوط به قانون مدنی بود مطالعه میکردم. مقالههای زیادی در این مورد خواندم. و هر موقع بیشتر دقیق میشدم، میفهمیدم که بین یک حقوقدان آماتور و یک حقوقدان حرفهای زمین تا آسمان فرق هست. دانش نظاممند در این حوزه و از آن مهمتر مدرک نداشتم که بدون آن هیچ ارتقایی در کارم اتفاق نمیافتاد. رئیسم، که همیشه پشتیبانم بود، مرا متقاعد کرد که مدرک تحصیلی در حوزه حقوق بگیرم. اما اصلا مرد جوانی نبودم و نمیتوانستم تصور کنم کنار جوانهایی در کلاس درس بنشینم که هنوز سبیلهایشان درنیامده است. این فکر مرا نگران میکرد. نگران بودم تصمیم اشتباهی بگیرم. اما در نهایت در موسسه ملی قانون ثبت نام کردم.
گاهی اتفاق میافتاد که به همکارانم بگویم دوباره دانشجو شدهام و این مسئله احساس بدی به من میداد. احساس میکردم از پس این کار برنمیآیم و درس خواندن برایم دشوار است. حافظه و تمرکزم مثل گذشته خوب کار نمیکرد. اما کمکم به شرایط جدید عادت کردم و در طول سه سال تحصیل فقط یک بار نمره B گرفتم و بقیه نمراتم عالی بود. الان با یک اعتقاد راسخ میتوانم بگویم در هر سنی میتوان درس خواند.
نمرات عالی و گرفتن مدرک حقوق، برایم لذتبخش و بسیار راضیکننده بود. همچنان دوست داشتم یاد بگیرم و باز هم یاد بگیرم. با این حال، مهمترین نکته در مورد شغل جدیدم این موضوع است که براساس یک انتخاب آگاهانه انجام شد. این بار دیگر مانند دوران جوانی دست به اشتباه نزدم و به همین دلیل به خودم افتخار میکنم.
دوستانم بارها به من گفته بودند که تغییر شغل در سن ۴۹ سالگی نیاز به یک انگیزه جدی و شهامت دارد زیرا آدمها معمولا در این سن بیشتر به نیازهای دوران بازنشستگی خود فکر میکنند. اما در مورد من این موضوع برعکس بود. تصمیم به تغییر شغل یک تسکین فوقالعاده برایم بود: دیگر نیازی نیست که فقط برای پول کار کنم و زمان کافی برای رسیدن به اهداف شغلیام دارم (خوشبختانه، حقوقدانها هیچ محدودیتی ندارند). چیزی که در مورد شغلم دوست دارم این است که یک سردفتر دفتر اسناد رسمی یا حقوقدان همیشه در فاصلهای مشخص از طرفین یک توافق یا دعوای حقوقی قرار دارد. دادستان همیشه متهم میکند، وکیل همیشه دفاع میکند و وکیل یک شرکت همیشه به دنبال منافع شرکتش است. اما یک سردفتر موانع قانونی، حقوق طرفین و تعهدات آنها را مانند یک داور بیان میکند. این استقلال برایم بسیار جذاب است.
من هدف اصلی را در زندگی در کمک کردن به دیگران برای احقاق حقوقشان میبینم. دانش شغلیام به من کمک میکند تا از حقوق مردم در مقابل سیستمهای بوروکراتیک درندهخو دفاع کنم، عدالت را برقرار کنم و این کار به من حس رضایت و قدرت فوقالعادهای میدهد.
فقط ۹ ماه پس از شروع کارم در دفتر اسناد رسمی، حقوقم بیشتر شد و این مسئله هر سه ماه یکبار اتفاق میافتد. اکنون امنیت شغلی دارم و بهزودی در امتحانی شرکت میکنم که قبولی در آن به من اجازه داشتن کارت ویزیت میدهد. آینده شغلیام روشن است و سرشار از انگیزه و رضایت هستم و میدانم کجا ایستادهام. موفق شدم ترسم را مدیریت و بر پیچیدگیهای روانیام غلبه کنم و حالا پر از انگیزهام. شاید این حرفهایم ادعای زیادی باشد اما دوست دارم کشورم برای مردم جای بهتری برای زندگی باشد و امیدوارم آنها برای قانون احترام بیشتری قائل شوند. بهتر است بگویم من راه و هدفم را در زندگی پیدا کردهام، چیزی که پیش از این خلا بزرگی در زندگیام بود.
منبع: brightside
برچسبها:
اگر این مطلب برای شما مفید بوده، از ویدوآل حمایت کنید
کلیک کنید
سوالات و نظرات کاربران
0
ناشناس ۲۷ ساله متاهل
جمعه، 06 اردیبهشت 1398
سلام.چند سالیه می خوام تغییر کنم از صفر شروع کنم ولی خیلی راه پیش رو دارم الان ۷ ماهه بیکارم یه چند میلیونی قرض دارم روزی دو بسته سیگار می کشم قرص زیر زبانی مصرف می کنم یه زمانی مغازه تعمیرات موبایل داشتم الان هیچی.فقط یه معتاد به زیر زبانی از زندگی نا امید کلا ۷۵۰۰۰ هزار تومن پول دارم از شنبه میرم دنبال کار دور از خانواده و بچه کوچیکم ولی مطمنم ایندمو میسازم بخاطر زن و بچه ام که شده تمام سعیمو می کنم چون دیگه خسته شدم پیش زن و بچه ام شرمندم نمی تونم حتی نیاز هایساده زندگی شونو رفع کنم از خودم خجالت می کشم دعام کنید از شر این زیر زبانی لعنتی راحت شم پاک شم چند سال پیش حتی سیگارم نمی کشیدم نمی دونم چطور به دامش افتادم به خداوندی خدا قسم نمی تونم تو چشای بچه ی دو سالم نگا کنم ادم تنبلی هم نیستم حاظرم از جونم بگزرم تا ژن و بچه ام تو اسایش باشن واسه هر کاری هم اماده ام از کارگری گرفته تا نوکری تا پسرم فردا مثل من به خاطر پول درسشو ول نکنه به خاطر پول مغازشو جمع نکنه به خاطر پول معتاد به قرص نشه دیگه از من گذشت فقط اینده بچمو و اسایش زنمو
1
مبینا ضعیف السادات
چهارشنبه، 07 فروردین 1398
سلام.من هم میخوام زندگی جدید شروع کنم که اکثر چیزهاش با زندگی الانم فرق داره اما نمیدونم گیج شدم اخه نمیدونم از کجا و چجوری شروع کنم و حتی زندگی فعلی خودم رو به حالت معلق دراورده
2
sina
جمعه، 06 مهر 1397
سلام دوستان زیاد سرتونو درد نمیارم تا میتونید عاشق نشید مخصوصا دوران کنکور که اینده شماس یا ی فرصت شغلی خوب دارید از دست ندید چون بعدها پشیمون میشید که اون زمان حسرت دیگه بی فایدس و کاری از شما عوض نمکینه
1
صبا
پنج شنبه، 14 اردیبهشت 1396
عالیبودمن خودم دریک مقطعی هستم که ازصفرشروعکردم البته باکلی مخالفت اطرافیانم وعقایدپوسیدشون
روبروشدم امالطفخداشاملم شدوموفقشدم وصبح دولتم دمیدحسابی
والان بهترین زندگی ,شوهر,تحصیل ودرآمدرودارم
ازهمه لحظات زندگی بایداستفاده کردوپیشرفتکرد
ممنونم ازلطف خدا
2
هستی علیجانی
چهارشنبه، 25 اسفند 1395
ماهی رو هر وقت از آب بگیری تازهست
1
مرضیه امیری
چهارشنبه، 13 بهمن 1395
بنظرم انسان در طول عمر و زندگی خود چندین بار برایش پیش میاد که از صفر شروع کنه چه از لحاظ روحی چه از لحاظ مادی
1
محبوبه قلی پور
سه شنبه، 21 دی 1395
عالی بود.دراین ضمینه خوندن مطالب مثبت به آدم شوروذوق میده که تو هر سن وموقعیتی که هستی دنبال علایق وارسته خودت بری واز شغل وپول وزندگیت لذت ببری.هر انسان هدفمندی شایستگی خوشحالی وخوشبختی رو داره.
2
هادي اصفهاني
سه شنبه، 14 دی 1395
به نظرم این موفقیت حاصل نگهداری از پدر و مادر پیرش بوده است.
شاعر میگه تو نیکی می کن و در دجله انداز
که ایزد در بیابانت دهد باز
2
Farzad Bazazan
یکشنبه، 12 دی 1395
آیا این داستان یک حادثه واقعی وشخص حقوقی واقعی بوده؟؟
منظور در حال حاضر این شخص چه نامی داره و در ادامه راه چه اتفاقی براش افتاد؟
2
مصطفی کهن
دوشنبه، 29 آذر 1395
موفقیت و تلاش سن رو نمیشناسه. هر روز برای ما روز جدیدیه.پس الان تصمیم بگیریم .هیچوقت برای تصمیم گرفتن دیر نیست
1
mostafa shemirani
یکشنبه، 21 آذر 1395
دوس داشتم.ممنون
1
غلام رضا
سه شنبه، 16 آذر 1395
سلام من در دوران نامزدی از شرکت پارس خودرو بیرون امدم و به دنبال تاسیسات رفتم و الان از نظر خودم و با قیاس هم کاران موفق شدم . واحساس من میگه بیان موفقیت های ایرانی ها بیشتر روی ما تاثیر داره.مرسی از متن ها و مطالب خوبتون.
1
امیر قربانی
سه شنبه، 16 آذر 1395
باید تصمیم بگیریم تصمیم و هدف گذاری خیلی از مسیر را شخص می کند و ما موفق تر خواهیم بود
0
حجت قربانی
دوشنبه، 17 آبان 1395
فکر و اعمال خوب نتیجه خوب به بار میاره
فکر و اعمال بد هیچ چیز خوبی به بار نمیاره
0
ساسان پناهی
یکشنبه، 16 آبان 1395
بازم میگم !!
قسمت کارت ویزیت برام خیلی جالب بود تو پاراگراف آخر
0
ساسان
یکشنبه، 16 آبان 1395
انگیزه بخش بودن و قابل اجرا بودنش به کنار، پاراگراف آخر میگه...اکنون امنیت شغلی دارم و تا چند وقت دیگه امتحانی میدهم که به من اجازه داشتن کارت ویزیت را میدهد...😱مگه داریم!
تو ایران واقعا ما این چیزا رو درک نمی کنیم!
0
سیاوش غلامی
یکشنبه، 16 آبان 1395
ممنون از مطالبتون که هم روحیه و هم انگیزه هموطنان رو بالا می بره...مرسی ویدوآل
0
راضیه کوراوند
پنج شنبه، 15 مهر 1395
عالی بود،سپاس
0
محمدرضا
چهارشنبه، 24 شهریور 1395
بسیار عالی و امید بخش.
سپاس
1
مرتضی
جمعه، 19 شهریور 1395
خیلی ممنون از بابت این مطلب، اتفاقا یکی از همکاران آشنای ما در بازار مبل چند سال پیش که بالای 40 سالشون بود اقدام به گرفتن مدرک وکالت کردن، و در طی چهار پنج سال گذشته به پیشرفت پرونده چند تا از دوستان کمک کردن
0
saman164
پنج شنبه، 18 شهریور 1395
جالب بود و بهم انگیزه داد ممنون ویدوآل
-1
۱ ۳
پنج شنبه، 18 شهریور 1395
خب اگه تو ایران بود ، اصلا امکانش نبود و نیست.
سپاس خوب بود.
مترجم
میلاد شکیب
تامین و مدیریت محتوا حرفه اصلیام است؛ فرقی نمیکند در یک نشریه یا در فضای آنلاین. آنچه مهم است دقت در نوشتن، استفاده از منابع معتبر، بهرهگیری از یک زبان ساده و روان و تامین محتوای کاربردی است.